دردمیباردچولب ترمیکنم ،طالعم شوم است ،باورمیکنم.
من که بادریاتلاطم کرده ام ،راه دریاراچراگم کرده ام.
قفل غم بردرب سلولم مزن!من خودم خوش باورم گولم مزن.
من نمیگویم که خاموشم مکن ،من نمیگویم فراموشم نکن.
من نمیگویم که بامن یارباش ،من نمیگویم مراغمخوارباش.
من نمیگویم ، نمیگویم دگرگفتن بس است....
ازفراق دوری تومست وحیرانم هنوز
بانبودت روز وشب سردرگریبانم هنوز...
وامااخرپاییزشد ،همه دم میزنندازشمردن جوجه ها !!!
من امامیگویم بشمار،تعداددلهایی راکه بدست اورده ای...
بشمار:تعدادلبخندهایی که برلب دوستانت نشانده ای...
بشمار:تعداداشک هایی که ازسرشوق وغم ریختی...
فصل ،فصل زردی بود ،توچقدرسبزبوده ای...؟؟؟
واما وقت بسیاراست که جوجه هارابعداباهم بشماریم.
" یـلـــداتـون مبــــارک "